اسمان ابري
روز و شب می آيند و من و تو به هراس آينده به کناری خزيده و در رنجيم حيف از آن نغمه نشکفته به بازار جفا که حسابی زمن و حنجره ام پيدا بود و صدايی که به صندوقچه عشاق زمان گم شده است و هوايی که از دور رسد بر لب بام که نمی ، بر حَکَمی ، باده فشان می تابد! و چه شيرينی مستانه بی تلخی ناب که به اندوه من از سايه گل می گويد.... چشمانم نمناك شده و قلبم بيمناك آسمان تاريك است و جاده باريك دوستانم كم و دشمنانم كمين هر روز به دنبال معشوقه و اينست چيدن ميوه ممنوعه شبهاي گناه يلدايي و عادتم ، توبه تكراري اعمالم مسبب لياقت محدود و احوالم نشان باران نامحدود بازارم در دنیا و بیزارم از دنیا پرسش سخت آسان و پرستش سخت دشوار تسلیم ابلیس رجیم و تامین رب رحیم " من این همه نیستم " و تو این همه نیستی تو فزونتر و من کهتر بی تو دلم می*گیرد و با خودم می*گویم کاش آن یک بار که دیدمت گفته بودم که بی تو گاه دلم می*گیرد که بی تو گاه زندگی سخت می*شود که بی تو گاه هوای بودنت دیوانه*ام می*کند اما نمی*گفتم که این «گاه» ها گهگاه تمامِ روز و شب من می*شوند آن وقت بغض راه گلویم را می*گیرد درست مثل همین روزها
نظرات شما عزیزان:
مایل به تبادل لینکم
Power By:
LoxBlog.Com |